من همون جزیره بودم ، خاكي و صميمي و گرم
واسه عشق بازي موجها قايقم يه بسترنرم يه عزيز دردونه بودم ، پيش چشم خيس موجها يه نگين سبز خالص ، روي انگشتر دريا تا كه يك روز تو رسيدي ، توي قلبم پا گذاشتي غصه هاي عاشقي رو تو وجودم جا گذاشتي زير رگبار نگاهت ، دلم انگار زير و رو شد براي داشتن عشقت ، همه جونم ارزو شد تا نفس كشيدي انگار ، نفسم بريد تو سينه ابر و باد و دريا گفتن:حس عاشقي همينه اومدي تو سر نوشتم ، بي بهونه پا گذاشتي اما تا قايقي اومد ، از من و دلم گذشتي رفتي با قايق عشقت ، سوي روشني فردا منودل اما نشستيم، چشم به راهت لب دريا
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |